بسم الله

من فکر میکنم شبهایی که کودکی تبدار است، شب قدری است برای مادرش. وقتی در اوج خستگی پلکهایت را باز نگه میداری ، وقتی همه غصه هایت را فراموش میکنی و فقط به یک چیز می اندیشی، حتی وقتی رژیمت را کنار میگذاری و تند تند تخمه میشکنی و گفتگوهای تلویزیونی و شبکه خبر نگاه میکنی، در آن تاریکی و تنهایی و احیانا اضطراب، شعبه ای از شب قدر برای تو -اختصاصا برای تو- رقم میخورد فقط اگر در آن میان، لحظاتی توجه و تذکر برای خودت دست و پا کنی!

و یکهو میبینی صد پله جلو افتادی!

 

*با خودم فکر میکنم واقعا ما به بچه ها چه منتی داریم وقتی با حضورشان اینقدر متنعم شدیم و راه بهشت را اینقدر هموار کردند برایمان؟؟

**دیشب که به این قضیه فکر میکردم، دقیییقا همان لحظه، برنامه ای که داشتم میدیدم، رسید به قسمتی که شیعیان همان کشوری که از قضا زبانشان را هم خیلی دوست میدارم، شب قدر را در مسجد کوچکی احیا گرفته بودند! چقدر هم غریبانه.و من گمان بردم که این نشانه، مهر تاییدی است بر صحت افکارم!!

***دو شب پیش که در خانه ما باز هم شعبه ای از شب قدر بود، مساله ای که سالهاست درگیرش هستم تا حد زیادی حل شد! با همان فرمولی که آن بالا گفتم!!

****من بدعت گزار نیستم! و این یک برداشت کاملا ذوقی است وگرنه شب قدر همان است که در روایات آمده.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش اکانت های بازی مجله ی زیبایی Jocelyn خاویار شیراز لاوفن درآمد کده - تکلیف‌ها شرکت فرش ارتمیس